امین

ساخت وبلاگ

داشتم وب دوستان نگاه میکردم کامنت بدم. که دیدم طبقه بالا دارن دعوا میکنن... گفتم بیخیال بخوابم انقدر صداشون رفت بالا گفتم الانه که همدیگه رو لت پار کنن، رفتم بالا دیدم  یکی از دوستام هم اون بالاس گفت برو پایین میام، اومد اتاقمون یه فلاسک آورد! گفتم چای الان؟! گفت قایمش کن رفت، نگاه کردم دیدم عرقه :|. بعد درو قفل کردم و اس دادم این چیه دیگه! گفت این طبقه بالایی دوستمه داشتن عرق کوفت میکردن که یکی از هم اتاقی هاش که اهلش نیست با این پسره سر پول دعوا میکنن. این عرق خوره گفته میرم سرپرستی میگم که قاچاقی اومدی اینجا و اون یکی هم گفته لوت میدم مشروب میخوردی. خلاصه اینم رفته اینو ازش بگیره قایم کنه اما ترسیده خودشم لو بره (با اینکه نخورده اما تو اتاقش بگردن پیدا کنن و آش نخورده و دهن سوخته) پس منو که میبینه به ذهنش خطور میکنه بده به من چون کسی شک نمیکنه :))). 

الان سرپرستی اتاقشونه جفتشون بفاک رفتن :|. 

داشتم فکر میکردم  چقدر بده تو دعوا راز همدیگه رو افشا کنیم! 

زن و شوهر به هر دلیل طلاق میگیرن بعد آبروی همدیگه رو میبرن! اینا هم دو تا دوست اینکار و میکنن! 

امانت داری که فقط حفظ اشیا نیست! 

ما...
ما را در سایت ما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0anahno1 بازدید : 149 تاريخ : پنجشنبه 15 تير 1396 ساعت: 5:13