داستان

ساخت وبلاگ

میخوام یه داستان واقعی برای کسانی که به آرزوشون نرسیدن تعریف کنم، اسم ها رو عوض کردم اما داستان شباهت عجیبی به فیلم های هندی داره!. 

محمد از خانواده ای متوسط بود و نازنین از طبقه مرفه جامعه این دو بواسطه دوستی خانوادگی از بچگی هم بازی بودن. چند سالی میگذره و نازنین اینا میرن تهران. محمد سال سوم دبیرستان بود که خانواده نازنین باز به شهرشون نقل مکان میکنن اما الان بسیار پولدارتر و خانواده محمد تقریباً در همون سطح بودن. یه روز میان خونه محمد اینا و میگن نازنین میخواد امتحان تیزهوشان بده و سوم راهنمایی هست محمد باهاش ریاضی کار کنه. چند روزی با هم کار میکنن رفته رفته صمیمی تر میشن، قدیم یاهو مسنجر بود آیدی هم میگیرن و ارتباطشون بیشتر میشه. محمد با خودش میگه سطح خانواده نازنین اصلا با ما جور در نمیاد هرچند عاشقشم اما عشقم و ابراز نکردم شاید نازنین بواسطه اعتمادی که به من داره انقدر باهام راحته. رابطه ش آروم آروم کم میکنه و بعد قطع میشه. میگذره میگذره محمد سال دوم کارشناسی میشه تو راه نازنین و با عمه ش میبینه کلی باهم حرف میزنند و عمه اون گوشه بهت زده میگه بابا این پسره کیه آخه! که بعد نازنین هم میره خونشون و تعریف میکنه محمد و دیدم و... 

باز هم میگذره محمد سال اول ارشد بود که میگن نازنین با یک دندون پزشک ازدواج کرده... البته محمد بخاطر شرایط روحی بدی که بخاطر درساش داشت به عروسی نمیره. میره سراغ دفتر و کتاب های قدیمیش مشغول خاطره بازی میشه که میبینه نازنین تو یکی از دفتر های محمد نامه عاشقانه ای براش نوشته بوده! و ناراحت میشه چرا من این همه سال یه نگاهی به این دفتر ننداختم... شرایط روحی ش واقعاً بد میشه، واقعا چی میشد اگه این نامه رو میدید، نازنین چه فکری در موردش کرده تو این همه مدت! 

میگذره سال آخر ارشد نازنین بچه ش بدنیا آورده اما کمی بعدش مشخص میشه نازنین سرطان خون داره و هنوز تحت درمان هست و برای معالجه به آلمان سفر میکنن .... ایشالاا نازنین هرچه زودتر خوب بشه. اگه محمد با نازنین ازدواج میکرد میتونست این شرایط تحمل کنه؟! 

ما...
ما را در سایت ما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0anahno1 بازدید : 122 تاريخ : پنجشنبه 15 تير 1396 ساعت: 5:13